جدول جو
جدول جو

معنی پیلم جار - جستجوی لغت در جدول جو

پیلم جار
محل رویش گیاه آقطی زمینی که در آن گیاه آقطی به صورت انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ بَ)
دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 7 هزارگزی شمال رضوان ده. کنار شوسۀ پهلوی به آستارا. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 223 تن سکنه. آب آن از رود خانه دنیاچال. محصول آن برنج و غلات و لبنیات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا اتومبیل روست و در حدود 8 باب دکان سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَلَ)
مانند دیلم. همچون دیلم:
مرا شد گلشن عیسی وزین رشک آفتاب آنگه
سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی.
خاقانی.
سپر زرد کرده دیلم وار
همه زوبین اصفر اندازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هنگامه و غوغا و اجتماع خاصه از مردم ده، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دهی جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 14 هزارگزی جنوب رودسر و پنجهزارگزی جنوب خاور املش. کوهستانی و معتدل ودارای 50 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا لبنیات و پشم و پوست. شغل اهالی گله داری و شال بافی و راه آنجا مالروست. تابستان عموم سکنه برای تعلیف احشام به ییلاق سمام میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) :
در پیلبار از تو مقصود نیست
که پیل تو چون پیل محمود نیست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام قضائی متشکل از قسمت جنوبی جزیره مدللی تابع سنجاق مدللی از ولایت جزائربحر سفید، نام قصبۀ مرکز ناحیۀ پیلمار واقع در ساحل جنوبی جزیره. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بار
تصویر پیل بار
پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود
فرهنگ فارسی معین
پلیم جار
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین پوشیده ازگیاه آقطی، جایی که گیاه آقطی به طور انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آقطی زار، زمین محل رویش گیاه آقطی به طور انبوه و فراوان
فرهنگ گویش مازندرانی
مادربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ی درو شده ی گندم، جو یا برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و شکوفه ی گیاه آقطی
فرهنگ گویش مازندرانی
خزانه ی بذر شالی
فرهنگ گویش مازندرانی